آوازبــــــــــی صـــــــــدا

 

اگه میدونستی که چقدر تنهام برام اشک می ریختی

 

 

 

 

اما اگه میدونستی که چقدر اشک می ریزم

 

 

هیچ وقت تنهام نمی زاشتی

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:8 توسط nazanin| |

خسته ام از خويش... از اين تکرار خويش...

 از گذشته ي تلخ و آينده ي مبهم خويش...

تو را در گلويم فرياد مي زنم...

 نامت را... حضورت را... خيالت را... وجودت را...

دستهايم را در گرمي يه دستهايت بگير و مرا فرياد کن...

بيا بيا به شانه هاي من تکيه کن...

دستت را به من بده... حرفت را به من بگو...

دين من عشق تو است... مذهب من عشق تو است...

 وجود من عشق تو است...

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:2 توسط nazanin| |

 

خیلی سخته است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی.

وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد .

وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی .

 وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند .

وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد .

 وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود .

وقتی تمام درها به رویت بسته است...

آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که:

« ای خدای بزرگ دوستت دارم!»

و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند.

 


 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:1 توسط nazanin| |

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:50 توسط nazanin| |

بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي .... بخاطر تمام

 غمهايي كه بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر

 دلي كه برايم شكستي .... .. بخاطر احساسی كه برايم پرپر

 كردي ..... نمي بخشمت .... بخاطر زخمي كه بر وجودم

 نشاندي ..... بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي ...


 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:48 توسط nazanin| |

حالا که دست هایت چتر نمی شوند


حالا که نگاهت ستاره نمی بارد


حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم


از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم


تا آوار تنهایی بر سرت نریزد


و آرامش خیالت ، ‌خیس اشک هایم نشود

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:41 توسط nazanin| |


گاه همه چیز ساده اغاز میشود

گاه همه چیز آرام  آغاز میشود

و گاه همه چیز ساده و ارام به پایان میرسد، بی آنکه بدانیم چرا؟

راستی چرا ؟

EmoticonEmoticonEmoticonEmoticon

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:31 توسط nazanin| |

مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود
تو برو. برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم


_____8888888888____________________
____888888888888888_________________
__888888822222228888________________
_88888822222222288888_______________
888888222222222228888822228888______
888882222222222222288222222222888___
8888822222222222222222222222222288__
_8888822222222222222222222222222_88_
__88888222222222222222222222222__888
___888822222222222222222222222___888
____8888222222222222222222222____888
_____8888222222222222222222_____888_
______8882222222222222222_____8888__
_______888822222222222______888888__
________8888882222______88888888____
_________888888_____888888888_______
__________88888888888888____________
___________8888888888_______________
____________8888888_________________
_____________88888__________________
______________888___________________
_______________8____________________

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:29 توسط nazanin| |

مسافر، مسافر است

وقت استقبال هم می دانی

که یک روز باید بدرقه اش کنی ...

دل نبند ...


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , وبلاگ قیصر
» بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم  www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:5 توسط nazanin| |

 

در عجبم

از سیب خوردنِ مان

که

از آن فقط ” چوبش ” باقی می ماند.

مگر این همه چــــــوب که خوردیم

از یک سیــــب…..شروع نشد !؟

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:1 توسط nazanin| |

 

خدایا چه غریب است درد بی کسی و چه تنهایم در این غربت که تو هم از من رویگردانی

 

 و اینک باز به سوی تو آمدم تا اندکی از درد درونم را برایت باز گویم

 

و خدایا تو بهتر میدانی آنچه درونم است تنهایی و بی کسی ام را دیده ای

 

 ,دربه دری و آوارگی ام را و هزارو یک درد که بزرگترینش ناامیدی است

 

 .خدایا همه را کنار گذاشته ام اما با ناامیدی و بی هدفی نمی توانم بسازم

 صبرم بسیار است اما پوج وبی هدف

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com


 

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:39 توسط nazanin| |

من تنها ترين هستم


دلم براي تنهايي ميسوزد چرا هيچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهي کرده که

تنها شده جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد ديشب تنهايي از اتاقم

گذشت دنبالش دويدم ولي او رفته بود.تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض

خانه پيدا کردم از گريه چشمانش قرمز بود برايش گريستم آخر او از تنهايي مرده بود

تنهايي مردو من تنها تر
شدم


نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:58 توسط nazanin| |

تنهاتر از همیشه ، در ایوان نشسته ام

                                                ماه درشت

                                                             یاس هزار پر

                                               ماه درست

                                                           باغ کبوتر

                                              ماه تمام

                                                          تازه و تر

بر آب های نیلی شب،بال می زند

                      من نیز،پا به پایش

                                       با بال بسته ام!

تنها تر از همیشه

جام می ام تهی ست

جام غمم پر است.

وز جام دل مپرس،

کاین جام را به سنگ صبوری شکسته ام

شب، همره نسیم و ستاره

با کاروان یاس و کبوتر

تا کوچه باغ های سپیده

آهسته می رود....

من نیز،پا به پای سه تار گسسته ام!!!!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:46 توسط nazanin| |

ا اينکه تنها موندی و هيچکسی و نداری


عزيز من غصه نخور وقتی خدا رو داری


عزيز من گريه نکن فدای قلب تنگت


حيفه که بارونی باشه اون چشمای قشنگت


خسته نشو؛خسته نشو از اين روزای خسته


من که اين و خوب می دونم چقدر دلت شکسته


بزار تا دنیا بدونه این تویی که نباختی


با او همه در به دری روز و شبا رو ساختی


بزار تا دنیا بدونه هنوز دلت جوونه


عزیز م من خسته نشو از دست این زمونه


يه روزي از همين روزا غصه و غم می ميره


اين روزگار بی وفا به دست تو اسيره

يه روزی هم صدا ميشی با نغمه های تازه

 

ترانه هات عوض ميشه..اگه بدی اجازه


خسته نشو؛خسته نشو از اين روزای خسته


 در به دری تموم ميشه..پس ديگه گريه بسته

 

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:31 توسط nazanin| |

می خواهم از تاریکی و تنهایی خانه ای بسازم

 

خانه ای که هیچ نوری حتی برای لحظه ای بر آن نتابیده باشد

 

سیاهی دیوارهایش را با غمهایم تزیین میکنم 

پنجه هایی چون قفس می سازم

 

که زندانی تنگ و تاریک را برای به ارمغان بیاورد

راهی نیست چون زندگی اینگونه است

 

فرار از آن بیهوده است

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:28 توسط nazanin| |

 

میخواهی بروی؟
خب برو...
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو...
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو...



احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو...
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو...
فقط برو.....


 

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 20:34 توسط nazanin| |

آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی
 جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم
حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط nazanin| |

با همتون قهر می کنم

می رم یه جای دور عمرمو سر می کنم

میرم به اونجایی که میگن شهر غمه

اونجا همش مال منه

جایی که فقط غصه و ماتمه

قهر می کنم قهر می کنم

با خودمم قهر می کنم

توی جهنم می شینم

کاری ندارم با کسی

تنهای تنها می شینم

شوخی ندارم با کسی

اونجا می شینم تنهای تنها

با همتون قهر می کنم

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 20:23 توسط nazanin| |

نه نرو ، صبر کن ، قرارمان این نبود ، باید سکه بیاندازیم

اگر شیر آمد تردید نکن که دوستت دارم

اگر خط آمد مطمئن باش که دوستت دارم

صبر کن سکه بیاندازیم ، اگر دوستت نداشتم آن وقت برو . . .......................

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:37 توسط nazanin| |

يکي را دوست دارم ولي افسوس نميداند...
نگاهش ميکنم شايد بفهمد از نگاهم..
ولي افسوس که او هرگز نگاهم را نميخواند...

نوشته شده در سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:32 توسط nazanin| |


Power By: LoxBlog.Com